من معمولا همیشه از همه چیز راضیم و اهل شکایت کردن نیستم.. اما یه مشکل دارم که گاهی منو کلافه می کنه.
ماشین ندارم و هر جا که بخوام برم باید یا پیاده برم یا تاکسی بگیرم یا مترو و اتوبوس سوار شم.
معمولا پیاده میرم کافی شاپ چون تا خونه نیم ساعت پیاده رویه.
با مترو میرم دانشگاه چون هم سریعه و هم تمیز.
بعضی از مسیرهارو هم بهتره با اتوبوس رفت چون خیلی ارزونه و جاهای نزدیک تر رو با تاکسی میرم چون راحت تره مثلا خونه خاله مهتاب.
اون روز که داشتم با تاکسی می رفتم خونه خاله مهتاب که با هم بریم خرید، توی راه پیام پسر یکی از دوستای خانوادگیمون رو دیدم.
.دلم ریخت پایین. یادمه بچه که بودم عاشقش بودم. خلاصه از تاکسی پریدم پایین ولی تا بهش برسم سوار تاکسی شد و رفت.
فکر کردم ای کاش ماشین داشتم و خودم می تونستم برسونمش.
البته ترافیک تهران خیلی سنگینه.
و شاید اگه ماشین داشته باشم مجبور بشم همیشه ماشینمو توی خانه پارک کنم.
خلاصه اون روز بقیه راه رو تا خونه ی خاله که توی یه کوچه ی بلنده پیاده رفتم.
و به روزهای خوش گذشته فکر کردم.
اما وقتی به خونه ی خاله مهتاب رسیدم
خاله رفته بود