من امیر هستم
تا سال پیش در شیراز زندگی میکردم
در شیراز مربی شنا بودم ولی الان یکسال هست که تهران آمدم
تا به خاله ام کمک کنم تا که کافی شاپ اش را باز کند.
خاله بسیار جدی اما مهربان هست
او علاقه بسیاری به شعر و موسیقی کلاسیک دارد.
خاله ۲۰ سال پیش به امریکا رفت
اما حداقل دو سالی یکبار تابستانها به ایران می آمد.
او معمولا به شهرهای مختلف سفر میکرد.
اون یکسال پیش برای همیشه به ایران برگشت و تصمیم گرفت یک کافی شاپ در تهران باز کند.
یک روز به من زنگ زد و گفت امیر کمکم میکنی؟
و الان من اینجا هستم بهترین جای دنیا
با اینکه فقط چند ماهه اینجا را باز کردیم اما کافه تقریبا شلوغی هست
بعضی از کسانی که به اینجا می آیند ساعتها در اینجا کتاب می خوانند.
خواهرم و همخانه اون شیرین همیشه اینجا هستند.
ایده سه ساله که در تهران زندگی میکنه و فوق لیسانس نقاشی می خواند.
اون و همخانه اش شیرین همیشه توی کافی شاپ هستند.
من معمولا ساعت ۱۱ صبح در کافی شاپ را باز میکنم.
و گاهی تا ساعت ۱۲ شب اینجا می مونم.
بستگی به این داره که مشتری داشته باشیم یا نه.
حدود ۱۱ شب چراغهای کافی شاپ را خاموش میکنم و در را می بندم و میروم به خانه.
من تنها زندگی میکنم.